بسم الله
+ دستش رو گرفته بود به دیوار و با یه قیافه ی زار نایلون حاوی کتاباش رو داشت نگاه میکرد ..نگاهم رفت سمت کفشش ..
کفش پاشنه ده سانتی ورنی سبز رنگ برای خرید کتاب از نمایشگاه !!
+یه کتابچه در مورد آموزش وبلاگ نویسی برداشته بود و داشت به پدر و مادرش التماس میکرد واسش بخرن ...پدرش گفت وبلاگ نویسی قوانینی داره ..بذار حداقل ده سالت بشه بعد !!
+یه گوشه چند تا کتاب گذاشته بود جلوش و تبلیغ میکرد بخرن مردم ...عکس خودش رو که صفحه اول کتاب بود نشون میداد و میگفت تو جوونیاش کتاب رو نوشته ...یه کتاب غیرمجاز بود !!
+جلوی درب خروجی نزدیک مترو ، گشت ارشاد محترم جلوی دختری رو گرفته بود ..یکیشون میگفت حجاب کار شاقی نیست ..خودتو بپوشون یکی دیگشونم گفت ما داریم دوستانه بهت تذکر میدیم ...داشتم سوار مترو میشدم دیدم باهام هم مسیره ..داشت تند تند فحش میداد و برا دوستش تعریف میکرد ..با همدیگه پیاده شدیم از مترو ..شالش از سرش افتاد !!(حجاب خانومای ارشاد کننده هم همچین کامل نبود ...و انقدر صداشون بلند بود که بدتر توجه همه جلب دختر بدحجاب شده بود ......... )
حکمت 179 : لجاجت تدبیر را سست میکند .
- ۱۶ نظر
- ۲۰ ارديبهشت ۹۳ ، ۱۹:۳۱